loading...
عزت الله شرافت
عزت الله شرافت بازدید : 13 چهارشنبه 05 اسفند 1394 نظرات (2)

یاداشت عباس عبدی (نویسنده) بر کتاب «زیبا صدایم کن»:

«هم حالا کتاب فرهاد را خواندم. حالا که می روم زیر دوش آب داغ و همان جا دقایقی به پدر و دختر پرورده فرهاد در خیابان های تهران، زیر باران زمستانی فکرمی کنم و در آینه بخار گرفته لبخند رضایت خود را می بینم ... خوشحالم از این که وقتم خوب گذشت و کتاب خوب دیگری بر گنجینه ادبیات داستانی نوجوانان ایران افزوده شد ... توصیه می کنم «زیبا صدایم کن» فرهاد حسن زاده را بخوانید و به نوجوانان دور و برتان معرفی کنید و ... عیدی بدهید. کمک کنید این دوستان نوجوان سال تازه را خوب و شیرین و خاطره انگیز شروع کنند»

 

ایدون باد. درود بر دو آبادانی خوب: فرهاد حسن زاده عزیز و عباس عبدی نکته سنج.

عزت الله شرافت بازدید : 15 جمعه 23 بهمن 1394 نظرات (0)

تصویر روی جلد «امکانش بود با هم یک قهوه بخورند؟»حالا که کتاب به دستم رسیده تصویرش را در این پست قرار دادم. اوضاع بازار نشر اصلاً خوب نیست. همه می نالند. هم نویسنده هم ناشر. مثلاً در شماره 41 مجله تجربه، امیرحسن چهلتن و محمدعلی جعفریه(نشر ثالث) از تیراژ 200 و 300 تایی کتاب ها و اوضاع وخیم بازار کتاب شاکی و گله مند بودند. و در پایان میزگرد، چهلتن به نویسندگان توصیه می کند که از خیر چاپ کتاب با تیراژ دویست سیصد تایی بگذرند و ناشران هم بروند دنبال یک کاسبی نان و آب دار دیگر!!!

اما در این بحران، دلخوشی هایی هم هست. مثلاً انتشارات ققنوس از کازئو ایشی گورو «غول مدفون» را با ترجمه «سهیل سمی»  منتشر کرده. براتیگان بازها هم بروند سراغ «ژنرال جنوبی اهل بیگسور» با ترجمه «رضا نوحی» از نشر افق.

عزت الله شرافت بازدید : 16 سه شنبه 06 بهمن 1394 نظرات (0)

 مجموعه داستان «امکانش بود با هم یک قهوه بخورند» 28 دی 94 روانه بازار کتاب شد.بعضی داستان‌هایش را  نزدیک بیست سال پیش نوشته ام. اما چند داستان تازه هم دارد. انتشارات انجمن قلم کتاب را منتشر کرده و هنوز  کتاب به دستم نرسیده  و خودم هم ندیده‌ام . این هم از امتیازات شهرستان و دوری از تهران است دیگر.

عزت الله شرافت بازدید : 10 دوشنبه 10 شهریور 1393 نظرات (0)

بی جهت نيست که چخوف بعد از صد و ده سال که از مرگ زودهنگامش می گذرد، هنوز از قله های بلند داستان نويسی محسوب می شود. می توان گفت که آغازگر حذف به شيوه ی بی رحمانه که از شاخصه های آثار «کارور» است همين چخوف است. اين که کارور کارهای چخوف را می پسنديده بی دليل نيست. حذف عامدانه را چخوف شروع می کند. گرترود استاين تئوريزه می کند. شروود اندرسون ادامه می دهد. همينگوی کامل می کند و کارور به  نقطه ی اوج می رساند.

عزت الله شرافت بازدید : 10 پنجشنبه 26 تیر 1393 نظرات (0)

شش سال زمان لازم بود تا کتاب خانم روت پريور جابوالا را از ميان کتاب های نخوانده بيرون بکشم و بخوانمش. راست می گويد احمد غلامی: «اگر از همين لحظه ديگر هيچ کتابی منتشر نشود، به قدر کافی داستان داريم که بتواند زندگی ما را برای صد سال آينده تضمين کند.»(ماهنامه داستان، شماره12، ص95)

حکايت کتاب گرما و غبار هم از جنس همان هاست که احمد غلامی گفته. سال 1975 برنده جايزه بوکر شده و خلاصه کتاب بدی نيست. به خواندنش می ارزد.

عزت الله شرافت بازدید : 18 جمعه 09 خرداد 1393 نظرات (0)

انتشارات کانون از مرتضی کربلايی لو کتابی به بازار فرستاده به نام «پياده نظام در پياده رو». به روراستی بگويم تا حالا کاری از کربلايی لو نخوانده بودم. اما می دانستم که تحصِلات عالی در حوزه فلسفه صدرايی دارد و از عرفان آگاهی بسيار. خُب نويسنده ای با اين عقبه ی مطالعاتی و تحصيلی، خواسته يا ناخواسته با نگاهی فلسفی و عرفانی به قضايا می نگرد. رد پای مطالعاتی اش توی آثارش هم ديده می شود. اين مطلب را در نقدهايی که درباره کتاب های قبلی اش نوشته شده بود خوانده بودم. و اما اين کتاب جديدش که رمانی است از مجموعه «رمان نوجوان امروز» و برای گروه سنی «د» و «ه». داستان کربلايی لو زرورقی است برای اين که مفاهيم مورد نظرش در آن بپيچد. هر جا هم که روايت داستانی کار را سخت کرده، ديدگاه هايش را از زندگی و مفاهيم آن، و مضامينی چون ارزش ها و تفاوت های فرهنگی طبقات مختلف اجتماع را به شکلی صريح و گُل درشت بيان کرده. از همه اين ها که بگذريم يک نکته ذهنم را قلقلک می دهد و آن تصويری است که نويسنده از زاويه ديد «رسول» به خواننده نشان می دهد: «... پنجره نيمه باز بود و پشتش يک پرده ی نازک با بادی که انگار از داخل خانه می وزيد و ... اين نگاه جسورانه به داخل خانه قلب رسول را به تپش انداخته بود ... انگار منتظر بود مادر اميدمهدی يک آن آشکار شود. همان که صدای «بله؟» از آن او بود.»

کربلايی لو در اين اثرش ارجاعات برون متنی زيادی دارد ولی اين يکی اش از آن ارجاعات است که خيلی برای مرجعش دچار دردسر نمی شويد. نمی دانم من اشتباه می کنم يا نويسنده در رمان نوجوان خود، مقوله جنسی و صحنه های بسيار ملايم اروتيک را گنجانده است؟! تصورش را بکنيد عشق ورزی به مادر هم کلاسی ات در سن 10-12 سالگی. بعد هم ناتمام ماندن اين مضمون!. شايد به خاطر صلاحديد ناشر!!

عزت الله شرافت بازدید : 20 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

«پياده نظام در پياده رو» رمان جديدی است از مرتضی کربلايی لو در حوزه رمان نوجوان. کربلايی لو.به مفاهيم فلسفی و عرفانی آگاه است و تسلط دارد. تحصيلاتش هم در همين زمينه هاست. منتهی با وجود اين که رمان نسبتاً جذابی نوشته، مطمئن نيستم که مخاطب نوجوان، حداقل در حدی که انتظارش می رود بتواند با مفاهيم چند لايه رمان ارتباط لازم را برقرار کند. من از رمانش بدم نيامد که بعضی جاهايش هم خوشم آمد. ولی من که مخاطب نوجوان نيستم! البته هستند مخاطبانی (چه بزرگسال چه کودک و نوجوان) که از کارهای خاص استقبال می کنند. ولی معمولاً داستان گويی ساده و سرراست، خيلی هم آسان نيست و اصل هم اين است که داستان گوی خوبی باشيم. بازي های فرمی يا متن های تأويل پذير چند لايه گاهی کار را مشکل و مخاطب را سردرگم می کند. هر چند کربلايی لو خالصانه تلاش کرده که اين اتفاق از نوع شديدش! در اين رمان نيفتد.

عزت الله شرافت بازدید : 17 یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

هفته گذشته سه رمان خواندم. يکی اش «نام من سرخ» اُرهان پاموک بود که دو روزه خواندمش. توی روايتش نوآوری هايی کرده بود. سوای اين که راوی هايش متعدد بودند؛ باز هم شيرين کاری هايی توی کارش کرده بود که در کنار طنز قشنگش، کتاب را حسابی خواندنی کرده بود. دو کتاب بعدی در حوزه رمان نوجوان بود. يکی کار تازه «حميدرضا شاه آبادی» به نام «هيچ کس جرئتش را ندارد» که مثل بيشتر کارهای اين نويسنده خوب، نام خوبی هم برايش انتخاب شده. ديگری هم اثر تازه دوست خوبم «احمد اکبرپور» است به نام «لحظه های سکسکه». اين دو کتاب آخر را در يک نشست خواندم که نشانه خوبی است. يعنی آن قدر کشش داشته اند که خواننده يک نفس بخواندشان. يک وقت نگوييد پس رمان «نام من سرخ» لابد کشش نداشته که خواندنش بيشتر طول کشيده! نه آن بنده خدا - پاموک هم بنده خداست! - خيلی هم رمان درجه يکی نوشته با روايتی مدرن. فقط حجمش پنج برابر دو رمان ديگر بود که خواندنش بيشتر طول کشيد. همين!

عزت الله شرافت بازدید : 13 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (2)

بيچاره ما ايرانی ها! از بچگی ياد گرفته ايم که سانسور کردن خوب و لازم است. خودمان شده ايم بررس خودمان! بررس بی مزد و مواجب و سخت گير! برای اين که جامعه پسمان نزند، خيلی حرف ها را نمی گوييم. خيلی کارها را نمی کنيم. مهم نيست چقدر دلمان می خواهد که بگوييم يا انجام دهيم. برای ما عرف جامعه آن قدر مهم است که تمام عمر نقش بازی می کنيم تا خلاف خواست عمومی که شايد درست يا غلط باشد، رفتار نکنيم و بعد يک عمر در حسرت خواسته های واقعی مان آه بکشيم. پذيرفته ايم که (به قول يونگ) صورتکمان با خودمان خيلی متفاوت باشد. ما خودمان خودمان را مميزی می کنيم!

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 665